گنجور

 
سعیدا

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست

از ما پر است عالم و خالی است جای ما

با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان

با دل شکسته کار کند مومیای ما

دست طمع ز دامن دوران بریده ایم

کفش زمانه راست نیامد به پای ما

خود را به تیر آه غریبان سپر مکن

خم شد کمان چرخ به زور دعای ما

عمری است در مقام رضا ایستاده ایم

هرگز ناوفتاده ز پا این عصای ما

ما گردباد وادی حیرانی خودیم

جز آه ما نگشته کسی گرد وای ما

هرگز نداده دولت دیدار رو مگر

از پا فتاده سایهٔ بال همای ما؟

بلبل به باد داد هر آن برگ گل که داشت

بشنود تا نوای دل بینوای ما

گر شمع من تو باشی و پروانه ات منم

روز جزا وصال تو باشد جزای ما

انگشت خود گزید سعیدا چو ماه نو

تا دید ضعف طالع نشو و نمای ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عبید زاکانی

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما

بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچکس شکایت جورش نمیکنم

[...]

ابن حسام خوسفی

ای غافل از بلای دل مبتلای ما

جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما

ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم

آری مقیّدست به زلف تو پای ما

حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند

[...]

شیخ بهایی

مرحبا ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

صائب تبریزی

صبح جهان بود نفس غم زدای ما

جان تازه می شود زدم جانفزای ما

بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی

هر کس شنید ناله دردآشنای ما

ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

گرد فتادگی شده بال همای ما

منت نمی کشد ز کسی مدعای ما

با چاکهای سینه به محشر نمی رویم

تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما

حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه