گنجور

 
سعیدا

بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق

پیداست کار عقل و هویداست کار عشق

صد جا شکسته ام سر خم گردن سبو

نشکست یک نفس ز سر من خمار عشق

رد می کند نخست و دگر می کند قبول

اول خزان بیاید و آن گه بهار عشق

آب بقا به ذایقه اش خون جامد است

آن کس که کام یافته از چشمه سار عشق

این است فرق کعبه و بتخانه نزد ما

آن سنگ آستانه و این سنگسار عشق

در چشم عشق هر دو جهان است یک صدا

جام جم است آینهٔ زنگ دار عشق

بازی نکرده جان و به خون تر شدی ز عجز

یک داو بیش نیست جهان در قمار عشق

این آهوان که روی به صحرا نهاده اند

دارند جملگی هوس مرغزار عشق

مجنون چه چیز و وامق و فرهاد کیستند

[جایی] که گشته لیلی ایشان شکار عشق

کوی جنید و وادی منصور فرق هاست

این دار عقل آمد و آن دار، دار عشق

جز عشق و عاشقی ز سعیدا سؤال نیست

امروز تازه آمده است از دیار عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

ای خرم از هوای رخت نوبهار عشق

در هر دلی ز تازه گلت خار خار عشق

هر چند سرخوشی ز می حسن یاد کن

ما را که جان رسید به لب در خمار عشق

محمل همین به سینه ویران ما گشاد

[...]

فضولی

یارست فارغ از من و من بی قرار عشق

کار منست ناله و اینست کار عشق

نو عاشقم سزد که دل چاک من بود

اول گلی که می شکفد از بهار عشق

ای دل بیا که وامق و مجنون گذشته اند

[...]

فصیحی هروی

از خون کشتگان شکفد لاله‌زار عشق

باشد خزان عمر شهیدان بهار عشق

آه این چه آتش‌ست که از ذوق سوختن

روید چو خار خشک گل از مرغزار عشق

از عشق جان لبالب و شوق گرسنه چشم

[...]

صائب تبریزی

جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق

از یک سرست جوش گل وخار خار عشق

در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست

پیوسته سرخ روی بود لاله زار عشق

خاری است خار عشق که در پای چون خلید

[...]

وحدت کرمانشاهی

کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق

خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق

مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است

زیرا که درد سر نرساند خمار عشق

سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه