گنجور

 
سعیدا

خورشیدوشی در به دری را چه کند کس

معشوق پریشان نظری را چه کند کس

یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم

این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس

چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما

از هر دو جهان پاک بری را چه کند کس

شاید که توان داشت دل از ماه جبینان

لیکن صنم مو کمری را چه کند کس

در هند توان دین و دل خویش نگه داشت

هندو بچهٔ لب شکری را چه کند کس

گفتند به لیلی که میامیز به مجنون

گفتا که بلی رنجبری را چه کند کس

تکلیف به دل کرد سرشکم که بیا گفت

همراهی این نوسفری را چه کند کس

من مفلس و زر می طلبد یار سعیدا

خود گوی چنین سیمبری را چه کند کس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس

سرمایه هر شور و شری را چه کند کس

دکان به چه کار آید اگر مایه نباشد

بی‌دجله خون چشم تری را چه کند کس

اشک آمد و بیناییم از دیده برون شد

[...]

صائب تبریزی

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟

این صندل هر دردسری را چه کند کس؟

آن به که صبا از سر آن زلف نیاید

غماز پریشان خبری را چه کند کس؟

چشم هوس از جنبش مژگان تو بستیم

[...]

حزین لاهیجی

بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟

پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟

گر صرف نثار قدم یار نگردد

چون اشک گرامی گهری را چه کند کس؟

آشوب دل از سلسلهٔ زلف تو افزود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه