گنجور

 
سعیدا

می برندش به همان راه که آمد واپس

هر که چون صبح زند خنده به خود نیم نفس

زاهدا سبحه بینداز که بس کوتاه است

از خم حلقهٔ زلف بت ما دست هوس

ای کم از مورچه بر خوان لئیمان جهان

چند بر سر بزنی دست تولا چو مگس

چه طلسم است در این لاشهٔ دنیا که مدام

می نماید به نظر نفس تو را کس، کرکس

چه توان برد ز من فیض چو آن دیوانه

گفت شب مونس من پشه و روز است مگس

تیره شد خاطر فرهاد ز سودای مجاز

ظاهر است این که شود خانه سیه ز آتش خس

دل شود خسته ز تکلیف که بلبل نالد

گر ز چوب گل صد برگ بساز ند قفس

زاهدان را ز ره آوازهٔ جنت برده است

سر به صحرا زده این قافله ز آواز جرس

نیستم طفل رسن تاب ولیکن چون او

کارم از پیشروی رفته سعیدا واپس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس

کار درگاه خداوند جهان دارد و بس

هر که او نام کسی یافت ز آن درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش از کس

بندهٔ خاص ملک باش که با داغ ملک

[...]

میبدی

بنده خاص ملک باش که با داغ ملک

روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس‌

هر که او نام کسی یافت، از این درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش ز کس‌

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
ابن یمین

بلبل گلشن قدسم شده از جور فلک

بیگنه بسته زندان و گرفتار قفس

آمده روضه فردوس برین مانده بجای

گل سیراب و سمن ساخته از خار و ز خس

نه چو بلبل منم آن سدره نشیمن شهباز

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
کوهی

عشق داریم بدیدار تو ایجان بهوس

نکنم از غم دیدار تو جاویدان بس

مردم دیده عشاق تو را می بینم

روشن است از مه رخسار تو چشم همه کس

عشق دریاست بر او هر دو جهان کف باشد

[...]

صائب تبریزی

شد ز خط لعل تو ایمن ز شبیخون هوس

در شب تار بود شهد مسلم ز مگس

در حرامی است اگر باده نشاطی دارد

دختر رز به حلالی نشود قسمت کس

نفس را غفلت دل باعث جرأت گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه