مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا
نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا
کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی
که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا
دوای درد من درد است در دستی است درمانش
که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا
نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر
نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟
فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟
که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟
خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد
که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا
ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من
خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها
به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم
که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دردی بیدرمان سخن میگوید که نه آغاز دارد و نه پایان. او به شدت از این درد رنج میبرد اما هیچکس نمیتواند عمق آن را درک کند، مگر اینکه خود او دچار چنین دردی شده باشد. درمان درد او تنها در درد دیگری است، که کسی جز خود عاشق نمیتواند آن را درک کند. معشوق او به گونهای است که نه زیباییاش عیان است و نه رحمت او قابل درک برای دیگران. شاعر به رابطه عاشق و معشوق اشاره میکند و میگوید که عشق حقیقی فراتر از ظواهری است که زاهدان و عارفان توصیف میکنند. با اشاره به بیقراری و آرامش خیالی که در دلش هست، میگوید که او به این عشق ایمان آورده و از آن لذت میبرد، حتی اگر به قیمت کفر به زیباییهای ظاهری باشد.
هوش مصنوعی: من دردی دارم که درمانی برایش نیست. این درد نه شروعی دارد و نه پایانی، و نه از لحاظ وسعت شبیه به طول است و نه بلندیاش مشابه عرض.
هوش مصنوعی: کسی میتواند به عمق درد من پی ببرد که مانند مویی باشد؛ یعنی ظریف و بیوزن، اما با وجود این، در اندیشهام از دردی بینام و نشان، بیسر و بیپا مطلع است.
هوش مصنوعی: درمانی برای درد من وجود ندارد و تنها راه حل آن در دستانی است که هیچ کس تا به حال آن را نبسته، مگر اینکه مانند خود درد باشد.
هوش مصنوعی: این معشوق بیپروا، نه نشانهای از غم و نه نشانهای از محبت دارد. نمیدانم در دلش چه میگذرد که اینگونه رازآلود است.
هوش مصنوعی: عاشق هرگز نمیتواند فریب بهشت و تعریفهای زاهدان را بخورد. زیرا او از جان و دلش چیزی نمیتواند بگیرد که دیگران با هر ترفند و فریبی به آن دست یابند.
هوش مصنوعی: اگر راه رفتگان خطا کنند، ردپای آنها میتواند به جانشان آسیب برساند، زیرا اگر امروز خود را خوب نشان دهند، فردا رسوا خواهند شد.
هوش مصنوعی: از آنقدر که با بیقراری زندگی کردهام، حتی خیال شادی و آرامش نیز در دلهایمان بیشتر از نیم ساعت باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و جذابیت زلف او ایمان آوردم و به خاطر این عشق، دل را شاد و سرشار از صفا ساختم؛ چرا که از این عشق بوی خوشی مثل بوی مشک به مشام میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون
[...]
خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها
چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو
که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
[...]
چه جرمست اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟
چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا
گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون
[...]
بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا
بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا
ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا
که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا
ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق
[...]
سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه
ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا
گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.