هر که آمد عمر خود را صرف سامان کرد و رفت
شمع را نازم که جسم خویش را جان کرد و رفت
تیشه را بر سر نه از بی طاقتی فرهاد زد
کوه کندن را برای خویش آسان کرد و رفت
گریه ام کی همچو شبنم منت از گل می کشد
اشک من از گریهٔ من گل به دامان کرد و رفت
داشتم زان پیرهن [بویی] چو گل در جیب خویش
سرزد آهی صبح آن را در گریبان کرد و رفت
غنچه را آمد نسیم آشفت بگذشت از چمن
نالهٔ بلبل دل گل را پریشان کرد و رفت
نکهتی از طرهٔ جانان نسیم آورد دوش
بلبل طبع سعیدا را غزلخوان کرد و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف گذر زمان و تأثیرات آن بر زندگی انسانها میپردازد. شاعر به این نکته اشاره دارد که هر کسی عمرش را صرف ساماندهی زندگی خود کرده و از این دنیا میرود. او ناز شمع را به جان انسان که به زندگی واریخته شده تشبیه میکند. همچنین به تلاشهای سخت و دشواریهایی که فرهاد برای رسیدن به عشقش انجام داد اشاره میکند.
شاعر از احساسات خود نیز سخن میگوید و بیان میکند که اشکها و گریههای او مانند قطرههای شبنم هستند که از گل میریزد و در نهایت به یاد پیرهنی خوشبو اشاره میکند که با گلی در ارتباط است، نشان دهنده عشق و حسرت. نسیم و بلبل نیز در این شعر نماد زیبایی و عشق هستند که بر زندگی و احساسات انسان تأثیر میگذارند. در واقع، این شعر حسرت، عشق و گذر زمان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنیا آمد، عمرش را صرف نظم و ترتیب زندگیاش کرد و در نهایت نیز از این دنیا رفت. من به شمع علاقهمندم، زیرا برای روشنایی خود جان خود را فدای کرد و در پایان به سوی نیستی رفت.
هوش مصنوعی: فرهاد با تیشه به سر کوه زد، نه به خاطر ناتوانی، بلکه به این دلیل که کندن کوه را برای خود راحتتر کند و در نهایت رفت.
هوش مصنوعی: گریهام مثل شبنم نیست که به آرامی از گل بچکد؛ اشکهای من به اندازهای غمگین و شدید هستند که گل را به دامانم میآورند و سپس میروند.
هوش مصنوعی: داشتم از آن پیراهن بویی مانند گل در جیبم. صبح، وقتی آهی کشیدم، آن بو در گریبانم ماند و رفت.
هوش مصنوعی: نسیم آمد و غنچه را به هم ریخت، سپس از میان چمن گذشت. نالهی بلبل دل گل را نگران کرد و رفت.
هوش مصنوعی: روز گذشته، بلبلی خوشبین و شاداب، از عطر و زیبایی طره (مو) معشوقش بوی خوشی استنشاق کرد. او غزل عاشقانهای را خواند و سپس رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این
حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
[...]
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
[...]
شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز
وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش
[...]
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
آه دود تلخکامان کار خود را می کند
زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
[...]
دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت
دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.