گنجور

 
سعیدا

در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت

چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت

کی لب شیرین کند کار نگاه تلخ را

جای می را گر دهد جان آب نتواند گرفت

کام از کامل عیاران یافتن آسان مدان

کس دمی آب از گل سیراب نتواند گرفت

بی ریاضت کی ملایم می شود طبع ثقیل

نرم خویی را کس از سنجاب نتواند گرفت

بحر همت سعیدا چرخ را آمد به جوش

کاسه ای دارد که یک کف آب نتواند گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت

مشت خاکی پیش این سیلاب نتواند گرفت

برنخیزد هر که پیش از صبح از خواب گران

دولت بیدار را در خواب نتواند گرفت

تا نسازد جمع خود را شبنم بی دست و پا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه