گنجور

 
سعیدا

به آن خدا که جهان را جز او خدایی نیست

جهان هر چه در او هست ماسوایی نیست

به غیر چین جبین و اشارت ابرو

مرا به کعبهٔ دیدار، رهنمایی نیست

از آن به خانهٔ خود الفتی گرفته تنم

که غیر پهلوی خود نقش بوریایی نیست

شکن سر دل و ای عقل هر چه خواهی کن

که مهتر از تو در این خانه کدخدایی نیست

به ذوق می روم از خویشتن که در این راه

نشان چین جبینی و نقش پایی نیست

ز درد خویش نگویم جز آن طبیب به کس

که رحم در دل و در خانه اش دوایی نیست

قسم به حلقهٔ آن زلف تابدار، [سعید]

که خال گوشهٔ آن چشم بی بلایی نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست

رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست

دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم

به جان تو که دلم را سر جدایی نیست

بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است

[...]

عبید زاکانی

خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست

غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی

شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عبید زاکانی
ناصر بخارایی

مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست

که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست

هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو

به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست

در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست

[...]

اهلی شیرازی

چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست

ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست

گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی

ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست

دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل

[...]

میلی

چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست

به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست

خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من

وفای وعده او غیر بی‌وفایی نیست

به غیر بس که درآمیختی،‌ به خلق ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه