گنجور

 
سعیدا

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینهٔ دل رسیده است

آب ستادهٔ آینهٔ زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

ما را به عیب لاغری از صیدگه مران

کز تار سبحه فیض به صد دل رسیده است

تا گوهر وجود تو را نقش بسته است

جان محیط بر لب ساحل رسیده است

صد پیرهن عرق گل خورشید کرده است

تا میوهٔ وجود تو کامل رسیده است

تا شعله می زند به میان دامن سفر

صد کاروان شرار به منزل رسیده است

این خوش غزل به جذب سعیدای نقشبند

صائب ز بحر دل به انامل رسیده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینه دل رسیده است

آب ستاده آینه زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

با جذبه محیط همان در کشاکش است

[...]

سعیدا

هر گوهر سخن که به ساحل رسیده است

از چشمه سار آبلهٔ دل رسیده است

آن کاو به یاد کوی تو از خود بریده است

ناکرده قطع راه، به منزل رسیده است

از شوق روی یار ز راه نیاز و عجز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه