گنجور

 
سعیدا

هر گوهر سخن که به ساحل رسیده است

از چشمه سار آبلهٔ دل رسیده است

آن کاو به یاد کوی تو از خود بریده است

ناکرده قطع راه، به منزل رسیده است

از شوق روی یار ز راه نیاز و عجز

خوشحال آن که او به در دل رسیده است

سروی به غیر قامت دلجوی یار من

هرگز کسی ندیده به حاصل رسیده است

ما را همین بس است سعیدا که صائبا

گفتا وجود فقر تو کامل رسیده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

این خوش غزل ز فیض سعیدای نقشبند

صائب ز بحر دل به انامل رسیده است

سعیدا

همین شعر » بیت ۷

این خوش غزل به جذب سعیدای نقشبند

صائب ز بحر دل به انامل رسیده است

صائب تبریزی

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینه دل رسیده است

آب ستاده آینه زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

با جذبه محیط همان در کشاکش است

[...]

سعیدا

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینهٔ دل رسیده است

آب ستادهٔ آینهٔ زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

ما را به عیب لاغری از صیدگه مران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه