گنجور

 
سعیدا

ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است

گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است

به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید

چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟

به یک دو ساغر می هر که آمد از جا رفت

به غیر خم که در این بزم، کامل افتاده است

دلم به عالم تسکین گرفته است مقام

چو [کشتیی] که ز دریا به ساحل افتاده است

زبونی تو سعیدا ز دست پیری نیست

که نخل عمر تو از بار و حاصل افتاده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

ز بس به کشتن من تیغ مایل افتاده است

هزار مرتبه در پای قاتل افتاده است

چو گردباد به گرد سر زمین گردم

که به افتادگی من مقابل افتاده است

به بال همت گردون نورد من بنگر

[...]

صفایی جندقی

سوای دل که به ترک تو مایل افتاده است

کجا قتیل به سودای قاتل افتاده است

گواه صدق و ارادت بس است عاشق را

که پیش دیده ی معشوق بسمل افتاده است

مرا خیال تو خطی به لوح سینه نگاشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه