گنجور

 
صائب تبریزی

در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست

باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست

چون به شیرینی نگردد باده های تلخ صرف؟

کز فروغ ماه، شکر در دهان ساغرست

مطرب و می چون به دست افتاد، شاهد گو مباش

کز فروغ مه، زمین و آسمان سیمین برست

گرچه زور باده می‌آرد به جولان شیشه را

پرتو مهتاب این طاوس را بال و پرست

باده روشن گهر را نسبتی با ماه نیست

نیست مهتاب با می همچو کف با گوهرست

آسیای جام را آب از می روشن بود

موجه صهبا پریزاد قدح را شهپرست

از می لعلی، چراغ جام روشن می شود

چربی پهلوی ماه از آفتاب انورست

از طراوت می چکد هر چند آب از ماهتاب

از بیاض گردن مینا ز شادابی، ترست

از طلوع ماه، عالم گرچه روشن می‌شود

آفتاب نشأه می را طلوع دیگرست

فارغند از مهر تابان، تیره روزان خمار

می پرستان را دهان شیشه می خاورست

چون کف دریای رحمت، پرتو مهتاب را

شاهدان سیمبر، پوشیده زیر چادرست

در بلورین جام، می جولان دیگر می کند

در شب مهتاب، می را آب و تاب دیگرست

نور مهتاب پریشان در بساط باغ ها

آهوی مشکین شب را نافه های اذفرست

می گشاید عقده سر در گم افلاک را

میکشان را چون سبو دستی که در زیر سرست

یوسف سیمین بدن در نیل عریان گشته است؟

یا مه تابان نمایان بر سپهر اخضرست

این که صائب در کهنسالی جوانی می کند

از نسیم التفات شاه والا گوهرست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۹۷۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

عید همچون حاجیان نوروز را پیش اندرست

اینت نوروزی که عیدش حاجب و خدمتگرست

عید اگرنوروز را خدمت کند بس کار نیست

چاکر نوروز را چون عید سیصد چاکرست

عید را زینت ز مال وملک درویشان بود

[...]

وطواط

صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل

تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست

هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف آن

هم کتابت عاجزست و هم عبارت قاصرست

عقل من مغلوب و شوق طلعت تو غالبست

[...]

انوری

دوش خوابی دیده‌ام گو نیک دیدی نیک باد

خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست

خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی

سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست

ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست

دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین

زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست

ابن یمین

بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست

لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست

زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود

روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست

گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه