گنجور

 
صائب تبریزی

ورق تا نگردانده باد خزانی

غنیمت شمر نوبهار جوانی

دو روزی است همراهی جسم با جان

رفیقی طلب کن که بر جا نمانی

بساط فلک قطع کردن نیاید

چو شطرنج ازین مرکب استخوانی

نظر بر تو دارند آتش عنانان

مبادا ازین کاروان بازمانی

بپیوند با چرخ پیش از بریدن

که در قبضه خاک عاجز نمانی

درین انجمن خویش را میهمان دان

منه بر دل خود غم میزبانی

به آه گرانمایه کن صرف دم را

که طومار آه است خط امانی

چو ابروی خوبان خمش باش و گویا

که چندین زبان است در بی زبانی

نگردد چو آهوی چین مشک خونت

به از خون خود خاک را گر ندانی

مرو بیش ازین در پی لاله رویان

درین بحر خون چند کشتی برانی؟

که دست تو می گیرد ای پست فطرت؟

اگر آستین بر دو عالم فشانی

خمش باش در بحر هستی که ماهی

زبان محیط است از بی زبانی

فتاده است ناسازگاری بتان را

چو بی نسبتی لازم میهمانی

به فکرسرای بقا باش صائب

منه دل به تعمیر دنیای فانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه