گنجور

 
صائب تبریزی

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟

چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری

دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟

که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری

به دیگران سپر انداختن بود کارت

رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری

ز برق و باد گرو می برد به گرمروی

ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری

ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد

ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟

خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن

به شکر این که لب لعل می چکان داری

مسلم است به سرو تو نازک اندامی

که پیچ و تاب سر زلف در میان داری

دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف

که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری

دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است

که راه حرف به آن غنچه دهان داری

ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان

تو ای نسیم که راهی به گلستان داری

مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو

که بازگشت به این باغ و بوستان داری

ز دستگیری افتادگان ز پا منشین

چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری

چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج

چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری

منه ز گوشه دل پای خود برون صائب

اگر توقع آسایش از جهان داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

مجد همگر

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

سعدی

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سیف فرغانی

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جهان ملک خاتون

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه