گنجور

 
صائب تبریزی

ندارد سرو این گلزار تاب شیون ای قمری

بنه از سرمه طوق خامشی بر گردن ای قمری

ترا سرحلقه عشاق اگر خوانند جا دارد

که دایم بر فراز سرو داری مسکن ای قمری

تعجب دارم از طوق گلوی نغمه پردازت

که از یک حلقه زنجیر خیزد شیون ای قمری

لگد بر بخت سبز خود مزن از من سخن بشنو

پر پرواز را گر می توانی بشکن ای قمری

نسیم بی ادب را می نهادم بند بر گردن

سر این طوق اگر می بود در دست من ای قمری

به امید رهایی با تو حال خویش می گفتم

تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری

چرا زنگ کدورت از تو دارد سرو در خاطر؟

ز خاکستر اگر آیینه گردد روشن ای قمری

نداند سرو موزون از کدامین رخنه بگریزد

چو گردد کلک صائب جلوه گر در گلشن ای قمری