ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری
فتاد آخر ترا هم حلقهای بر گردن ای قمری
مگر سرو مرا دیدی که از جوش تپیدنها
زبال و پر ترا صد پاره شد پیراهن ای قمری
سراپا مد آهی میشود هر سرو این گلشن
به طرز من دمی گر سر کند نالیدن ای قمری
ترا لاف تجرد کی رسد با ما که بر گردن
گریبانی هنوزت مانده از پیراهن ای قمری
ز یاد سرو خود جویا گلستان در بغل دارد
بود کنج قفس او را فضای گلشن ای قمری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و تأثیر آن بر زندگیاش سخن میگوید. او بیان میکند که عشق او را به زنجیر کشیده و حالا خودش نیز علاقهمند به یک حلقه عشق دیگر شده است. همچنین به درد و رنج ناشی از عشق اشاره میکند و میگوید وقتی عاشق باشد، همه چیز در زندگیاش تحت تأثیر این احساس است. شاعر به بلندی و زیبایی سروها در گلشن اشاره میکند و نشان میدهد که عشق او به آنها همچنان زنده است. در نهایت، او حسرت و دلتنگی برای یاد عشقش را بیان میکند و به دنیای زیبای گلستان اشاره میکند که در آن عشق آزاد است.
هوش مصنوعی: عشق همچون زنجیری بر پای من افتاده است و حالا ای کبوتر، تو نیز حلقهای به گردن داری.
هوش مصنوعی: آیا هرگز سرو مرا دیدی که از شدت احساس و شوری که در دل دارم، لباس من چقدر پاره و بریده شده است، ای قمری؟
هوش مصنوعی: هر درخت چنار در این باغ مانند من به تنهایی پر از حسرت و آه میشود، اگر لحظهای در سکوتش فکر کند و دلش به یاد من بسوزد، ای قمری!
هوش مصنوعی: تو که هنوز از پیراهن خودت آویزان هستی، چطور میخواهی با ما که در عالم مجردات هستیم، ارتباط برقرار کنی؟
هوش مصنوعی: قمری در کنج قفس خود در پی یاد سرو محبوبش است و دلش میخواهد باغی را در آغوش بگیرد. او آرزوی فضایی همچون گلستان را در دل دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به امید رهایی با تو حال خویش میگفتم
تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری
چنان در بند غم باید بخود بالیدن ای قمری
که چون نی هر دمت طوقی فتد در گردن ای قمری
زبان بستهای داریم و، درد ناله مشتاقی
دمی از جانب ما میتوان نالیدن ای قمری
مرا طوقیست در گردن، ز سرو نازک اندامی
[...]
نه چون سرو است آزادی مرا زین گلشن ای قمری
که دارم چون تو طوق بندگی بر گردن ای قمری
کشد سرو از کفت چون سرو من گردامن ای قمری
ننالی چون به این زاری که مینالم من ای قمری
من و تو از دو سرو آتش به جان گردیدهایم اما
[...]
بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری
خروشی ساز کن، با بلبل دستان زن ای قمری
به طوق بندگی، مخصوصی، از خیل گرفتاران
چه منّتهاست از جانان، تو را برگردن ای قمری
تو در آغوش سرو خویش و من، خالیست آغوشم
[...]
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری
که بندی چون دل خودبینمت بر گردن ای قمری
به چوب از باغ سروت را نماید باغبان بیرون
خرامان سوی باغ آید اگر سرو من ای قمری
مگو درروزگار ار هست همچون سرو من کوکو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.