چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟
قدح خراج به گردن نهاد مینا را
چنان که روشنی خانه است از روزن
به قدر داغ بود نور فیض، دلها را
ز من مپرس که در دل چه آرزو داری
که سوخت عشق رگ و ریشه تمنا را
عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است
چه انتظام توان داد کار دنیا را؟
ز همرهان گرانجان ببر که سوزن دوخت
به دامن فلک چارمین مسیحا را
گرفت در عوض آب تلخ، گوهر ناب
چه منت است به ابر بهار دریا را
ز نقطه حرف شناسان کتاب دان شده اند
به چشم کم منگر نقطه سویدا را
به منتهای مطالب رسیدن آسان است
اگر شمرده توانی گذاشتن پا را
به یک گواه لباسی که ماه مصر آورد
سیاه کرد رخ دعوی زلیخا را
ز نقش پای غزالان دشت بتوان یافت
به بوی مشک، پی آن غزال رعنا را
اگر چه گریه من کوه را بیابان کرد
نمود کوه غمم کوهسار صحرا را
جواب آن غزل مولوی است این صائب
که چشم بند کند سحرهاش بینا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعات مختلفی چون عشق، آرزوها، و پیچیدگیهای زندگی پرداخته است. شاعر به مدارا در برابر گردنکشی اشاره میکند و میگوید که نور زندگی به اندازه داغ دلهاست. او از آرزوهایش نمیگوید، زیرا عشق همه وجودش را درگیر کرده است. همچنین بیان میکند که کنترل زندگی شبیه به کنترل سیل است و نمیتوان همه چیز را مطابق میل پیش برد. در ادامه، اشاره به ارزشهای عمیق و غیرمادی در زندگی و همچنین تأثیر دوستی دارد. شاعر به دشواریهای رسیدن به هدفها اشاره کرده و به قضاوتهای نادرست نسبت به دیگران پرداخته است. در نهایت با ارجاع به غزل مولوی، تأکید میکند که چشمپوشی میتواند سرنوشت زندگی را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه چگونه میتوان تساهل و مدارا را در برابر طغیانی و سرکشی قرار داد. در واقع، تشبیهاتی که در این بیت به کار رفته، نشاندهنده تضاد میان رفتار ملایم و نافرمانی است. گردنکشی به معنای سرپیچی از قوانین و اصول است، در حالی که مدارا به معنای نرمش و سازگاری با شرایط دشوار. در نهایت، شاعر به وضوح نشان میدهد که چگونه این دو مفهوم نمیتوانند با هم جمع شوند و هر کدام در جای خود اهمیت دارند.
هوش مصنوعی: همانطور که نور روز از پنجره به خانه میتابد، در میزان دلهای ما نیز، نور رحمت الهی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از من نپرس که در دل چه آرزوهایی دارم، زیرا عشق تمام امیدها و خواستههایم را سوزانده است.
هوش مصنوعی: سیل تند و سریع در دست قدرت خودسر است، چگونه میتوان بر کارهای دنیا نظمی قرار داد؟
هوش مصنوعی: از همنشینان با زحمت و بار سنگین دوری کن، چرا که تنها به درد و رنج میانجامد و مانند سوزنی که بر دامن آسمان دوخته شده، کارساز نیست.
هوش مصنوعی: در ازای دریافت چیزی بیارزش و تلخ، چه نیازی به ستایش از چشمههای شیرین بهار است؟ این نشان میدهد که ارزش واقعی در چیزهای گرانبها و ناب است و نباید به کمبودها و ناامیدیها توجه کرد.
هوش مصنوعی: از افرادی که در بلاغت سخن میگویند و در کتابها آموختهاند، طلب میشود که به جزئیات نادیده نپردازند و تنها به موضوعات اصلی توجه کنند.
هوش مصنوعی: رسیدن به اوج مطالب و اطلاعات کار دشواری نیست، اگر بتوانی با دقت و احتیاط قدم برداری.
هوش مصنوعی: لباسی که ماه مصر نزد زلیخا آورد، چهره ادعای او را سیاه کرد و به حقیقت نشان داد که او در ادعایش ناکام است.
هوش مصنوعی: از رد پای غزالان در دشت میتوان متوجه شد که آنها به کدام سمت رفتهاند، همانطور که بوی خوش مشک انسان را به دنبال غزال زیبا میکشاند.
هوش مصنوعی: اگرچه من به خاطر غمهایم خیلی اشک ریختم و این اشکها توانستهاند کوهها را به بیابان تبدیل کنند، اما غم من به اندازهای بزرگ است که همچنان احساس میکنم کوه غمهایم مانند کوهستانی در دل بیابان است.
هوش مصنوعی: این شعر به تصور قدرتی اشاره دارد که میتواند پرده بر چشمان بینا بیفکند و به آنها اوهام و تصورات دروغین تحمیل کند. به عبارتی، افرادی که از واقعیت دور میشوند و نمیتوانند حقیقت را ببینند، دچار سحر و جادو شدهاند. این اشاره به تأثیرات عاطفی و فکری بر انسانهاست که آنها را از درک درست فاصله میاندازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کجاست کان شه ما نیست لیک آن باشد
که چشم بند کند سحرهاش بینا را
همین شعر » بیت ۱۲
جواب آن غزل مولوی است این صائب
که چشم بند کند سحرهاش بینا را
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.