گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم

وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران

ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم

جدا چودست سبو از سرم نمی گردد

ز بس به فکر تو مانده است زیر سردستم

گره زکار دو عالم گشودن آسان است

نمیرود پی این کار مختصر دستم

کنون که شمع برون آمده است از فانوس

زبال و پر کف خاکستری است در دستم

ز آب گوهر من روی عالمی تازه است

چو خاک اگر چه تهی مانده از گهر دستم

به فکر مور میانی فتاده ام صائب

عجب رگی ز سخن آمده است در دستم

 
sunny dark_mode