ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم
وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم
تهی شود به لبم نارسیده رطل گران
ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
جدا چودست سبو از سرم نمی گردد
ز بس به فکر تو مانده است زیر سردستم
گره زکار دو عالم گشودن آسان است
نمیرود پی این کار مختصر دستم
کنون که شمع برون آمده است از فانوس
زبال و پر کف خاکستری است در دستم
ز آب گوهر من روی عالمی تازه است
چو خاک اگر چه تهی مانده از گهر دستم
به فکر مور میانی فتاده ام صائب
عجب رگی ز سخن آمده است در دستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.