جرأتی کو تا تماشای گلستانش کنم
چشم حیران را سفال خط ریحانش کنم
حلقه چشمی چو دور آسمان می خواستم
تا به کام دل نظر برماه تابانش کنم
پسته لب بسته او سنگ را دندان شکست
من به زوردست می خواهم که خندانش کنم
میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست
چون نظر گستاخ بر سیب زنخدانش کنم
از لطافت شمع من عریان نمی آید به چشم
به که از بیرون در سیر شبستانش کنم
بر ندارد سر زبالین دیده حیران من
گربه جای اشک اخگر در گریبانش کنم
خانه ای از خانه آیینه دارم پاکتر
هرچه هرکس اورد با خویش مهمانش کنم
هر خم موی گرهگیرش کمینگاه دلی است
من به این یک دل چه با زلف پریشانش کنم
مرکز پرگار حیرانی است چشم عاشقان
هم به چشم او مگر سیر گلستانش کنم
گرچه مورم صائب اما در مقام گفتگو
می توانم حرف در کار سلیمانش کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود
تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم
منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را
شمعها از آه روشن در شبستانش کنم
خودبخود گل می کند اسرار دلها، تا به کی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.