گنجور

 
صائب تبریزی

زبان مار بود خار آشیان فراق

که باد جلوه گه برق، خانمان فراق

چو آفتاب زبانهای آتشین خواهم

که الامان زنم از تیغ بی امان فراق

هزار شق شود از درد همچو خامه موی

زبان خامه فولاد از بیان فراق

چو برگ لاله شود داغدار پرده گوش

شود چو گرم سخن آتشین زبان فراق

حبابش از سر نوح است و موجش ازدم تیغ

برون میار سراز بحر بیکران فراق

نهشت با کمرش دست درمیان آریم

که بشکند کمر دوری و میان فراق

چو موج محو شدم در محیط وصل و هنوز

به روی بحر کشم مد داستان فراق

نمی رسد به پریشانیم، اگر صائب

ز تار زلف کنم مد داستان فراق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق

وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق

دریغ مدت عمرم که بر امیدِ وصال

به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق

سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم

[...]

فیض کاشانی

برای مهدی هادی بخوان شأن فراق

سرود حافظ شیراز در بیان فراق

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

رفیق خیل خیالم و هم عنان شکیب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه