گنجور

 
صائب تبریزی

آنجا که خنده لعل ترا پرده در شود

طوطی چو مغز پسته در شکر شود

می خوردن مدام مرا بی دماغ کرد

عادت به هر دوا که کنی بی اثر شود

چون دستگاه عیش به مقدار غفلت است

بیچاره آن کسی که زخود باخبر شود

با راست رو، زبان ملامت چه می کند

چون خار سر ز راه زند پی سپرشود

عزلت گزین که آب به این سهل قیمتی

در دامن صدف چو کشد پا گهر شود

هر آرزو که بشکنی امروز در جگر

فردا که این قفس شکند بال وپر شود

آیینه خانه ای است خموشی که هر چه هست

بی گفتگو تمام در او جلوه گر شود

صائب سوزد به داغ غبن، اگر باغ جنت است

سوزد اگر ز کوی تو جای دگر شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

حکیم نزاری

ما را نه ممکن است که از تو به سر شود

گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود

آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو

صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود

گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه