خوشا کسی که به دامان خود قدم شکند
تمام دست شود خویش را بهم شکند
به شیشه خانه دلهای ما جه خواهد کرد
بتی که بال و پر طایر حرم شکند
مدار دست ز دامان آه روز مصاف
که قلب دشمن خونخوار این علم شکند
همیشه خنده کبک است در دهان کسی
که پای خویش به دامان کوه بهم شکند
نیم ز اهل شکایت ولیک می ترسم
که زور باده سبوی مرا بهم شکند
کمال مردی ومردانگی است خودشکنی
ببوس دست کسی را که این صنم شکند
مدار نامه توقع ازان شکسته دلی
که در نوشتن یک حرف صد قلم شکند
به خاکساری ما می برند شاهان رشک
که دیده است سفالی که جام جم شکند
شکست جوهر صاحبدلان نسازد کم
به پشت کار کند تیغ را چو دم شکند
کجاست سالک از خود گذشته ای صائب
که دامنی به میان در ره عدم شکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بتیست که دلها ازین ستم شکند
که عهد بندد و بی موجبی بهم شکند
براه عشق توام کاش هر کجا خاری است
گهی بدیده خلد گاه بر قدم شکند
فتاده ام چو بدامت خدای را صیاد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.