بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد
چه فتنه ها که مرا زین شب سیاه نزاد!
نسیم مشک ز داغ پلنگ می جوید
ز کعبتین نقط هر که جست نقش مراد
بنای شعر به ماتم گذاشت چون آدم
سیاه روز ازانند اهل خط و سواد
نظر به مطلع ابرو نمی توانم کرد
ز بس که بر دل من رفت از سخن بیداد
چنان ز مصرع موزون دلم گزیده شده است
که زلف در نظرم گشته است موی زیاد!
حذر ز سایه طوطی کند گزیده حرف
زآب خضر کند رم دل رمیده سواد
خس از ره که به مژگان خونچکان رفتم
که صد خدنگ به یکبار بر دلم نگشاد؟
ز شوخ چشمی انجم دلم چها نکشید
که هیچ سوخته را کار با شرار مباد!
ازان زمان که مرا غنچه کرد پیچش فکر
دگر گشاد دل آغوش بر رخم نگشاد
فکندنی است به خاک سیاه چون زر قلب
رخی که نیست بر او نقش سیلی استاد
به دست خاک قلم دید پنجه خود را
کسی که بر دهن ذوالفقار دست نهاد
پی شکست سپاه خودم، جوانمردم
نه کودکم که به الزام خصم گردم شاد
مرا به گوشه عزلت دلیل گردیدند
خدای بی ادبان را جزای خیر دهاد!
خوشا کسی که درین کارگاه مینایی
چو عکس آینه مهمان شد و کمر نگشاد
یقین شناس که در طینتش خطایی هست
به فکر صائب هرکس خطا کند اسناد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به درد و رنج ناشی از عشق و جدایی اشاره میکند. او تلاش میکند از غم و درد شب سیاه فاصله بگیرد، اما این تلاش برابر با فتنههای عشق است که او را محاصره کردهاند. شاعر احساس ناتوانی و اندوه عمیق دارد و به تأثیرات منفی عشق بر دل و جانش اشاره میکند.
او به زیبایی و ظرافت ابرو و زلف معشوق و تأثیر آن بر احساساتش میپردازد و از سختیهای دلباختگی سخن میگوید. شاعر از سایه طوطی و خیال عاشقانهاش یاد میکند و به حالتی از افسردگی و تنهایی دست مییابد. در خلال این احساسات، او به عشق، فراق و تلخی زندگی و تبعات آن اشاره میکند و همچنین از خلوص و پاکی در عشق سخن میگوید.
در نهایت، او به درک واقعیات زندگی و خطاهایی که در آن وجود دارد، اشاره میکند و تأکید میکند که شناخت خود و دیگران بسیار مهم است.
هوش مصنوعی: دلم میخواهد که از دیدگانم نقش سیاهی را پاک کنم. چه زرق و برقها و مشکلاتی است که از این شب تاریک به وجود آمده است!
هوش مصنوعی: نسیم خوشی که معطر به عطر مشک است، از دم داغ و گرمای پلنگ به سوی کعبه میوزد. هر کسی که در جستجوی هدف و آرزوهایش باشد، باید به دنبال نشانهها و آثار آن بگردد.
هوش مصنوعی: شاعری که در شعرش به غم و اندوه میپردازد، مانند فردی است که در روزهای سخت و تاریک زندگی خود، به یاد اهل علم و فرهنگ، به سوگواری مینشیند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت ابروی تو، نمیتوانم به آن نگاه کنم، زیرا از شدت درد و رنجی که به دل من وارد کردهای، چشمپوشی دشوار است.
هوش مصنوعی: دل من به قدری تحت تاثیر شعرهای زیبا و موزون قرار گرفته است که زلف را در چشمم بیشتر از حد معمول میبینم.
هوش مصنوعی: از سایه طوطی دوری کن، چون او میتواند در تو اختلال ایجاد کند. حرفی که از آب خضر میزند، باید دل را به تردید بیندازد و از آرامش بزداید.
هوش مصنوعی: از راهی که عبور کردم و به چشمان اشکبار رسیدم، به یادم آمد که چطور در یک لحظه صد تیر به قلبم اصابت کرد.
هوش مصنوعی: از playful نگاههای ستارهها، دلم چه زجرهایی کشید! هیچ آتشزدهای نباید به شعلهای نزدیک شود.
هوش مصنوعی: از زمانی که احساساتم به شکل غنچهای در آمد، افکار جدیدی به ذهنم راه یافت و دل من هرگز خود را به راحتی در برابر چهرهام باز نکرد.
هوش مصنوعی: هرگاه دلبر زیبا رویی در زندگی ما نباشد، لحظهای شبیه به افتادن به خاک سیاه و تهی از ارزش است. زیبایی و دلانگیزی او، همچون زر با ارزش است، و در غیاب او، همه چیز بیمقدار و غمانگیز میشود.
هوش مصنوعی: کسی که در برابر ذوالفقار، شمشیر علی، مقاومت کرد و به آن دست زد، سرنوشتش به دست خاک رقم خورد.
هوش مصنوعی: من با شکست سربازانم، جوانمردی را انتخاب میکنم و کودک نیستم که به زور دشمن مجبور شوم شاد باشم.
هوش مصنوعی: مرا به گوشه تنهایی فرستادند، پروردگاری که بیادبان را پاداش نیکو دهد!
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در این دنیا مثل یک مهمان، بدون اینکه هیچ درشتی به خود بگیرد و خود را بزرگ کند، با آرامش و تواضع زندگی میکند.
هوش مصنوعی: به یقین میتوان گفت که در ذات انسانها نقصی وجود دارد. بنابراین باید به این نکته توجه داشت که هر کسی ممکن است اشتباھی کند و این خطاها به افکار او نسبت داده شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.