زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟
که مسکن نیست بوی پیرهن با کاروان سازد
ندارد پرده پوشی پای خواب آلود چون دامن
همان بهتر که تیر کج به آغوش کمان سازد
به نرمی خصم بد گوهر حصار عافیت گردد
که مغز از چرب نرمی عمرها با استخوان سازد
هلال عید می سازد قد خم گشته ما را
همان عشقی که در پیری زلیخا را جوان سازد
چه خواهد کرد با دلهای مومین آتشین رویی
که با آهن دلی آیینه را آب روان سازد
مکن اندیشه از زخم زبان چون عشق صادق شد
که چون شد صبح روشن شمعها را بی زبان سازد
به پایان چون برم این راه بی انجام را صائب؟
که حیرانی مرا در هر قدم سنگ نشان سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد
به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد
چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است
چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟
خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم
[...]
چو جان عاشقان آن ماه را سلطان و خان سازد
جهانی پیش او خود را غلام رایگان سازد
خرامان می رود آن شوخ و در وی عالمی حیران
بزرگ آن صانعی کز آب آن سرو روان سازد
بر ابرو خال دارد آن بت و جانم فدای او
[...]
نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد
شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.