گنجور

 
صائب تبریزی

نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح

سینه ای چاک نکردیم به اندازه صبح

عیش امروز علاج غم فردا نکند

مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

هر سری را نکشد دار فنا در آغوش

سر خورشید سزد شمسه دروازه صبح

نکند طول امل چاره کوتاهی عمر

نشود تار نفس رشته شیرازه صبح

دولت سرد نفس زود به سر می آید

که بود یک دو نفس مستی جمازه صبح

پیش چشمی که دل زنده شب را دریافت

چون گل روی مزارست رخ تازه صبح

گر دل زنده چو خورشید تمنا داری

بشنو از صائب ما این غزل تازه صبح

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظیری نیشابوری

دهل و نای دریدیم به آوازه صبح

بانگ فتحی نشنیدیم ز دروازه صبح

دیر گشتیم ز فیض سحر آگاه، دریغ

جامه‌ای پاره نکردیم به اندازه صبح

کم خراشست دم مرغ سحر برخیزید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه