گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست

مژه ام چشم به راه مدد جیحون نیست

رزق موری چو من از خوشهٔ آن زلف برید

یک جو انصاف در آن چهرهٔ گندم گون نیست

صاف کن آینه و رو به خرابات گذار

خشت خم هیچ کم از سینهٔ افلاطون نیست

الف قد تو آورده رعونت با خویش

مصرع سرو به تقطیع کسان موزون نیست

حاصل دهر بود لازم ناموزونی

سرو از آن بی ثمر افتاد که ناموزون نیست

صائب این کاوش ایام نه تنها با توست

چهرهٔ کیست که از خون جگر گلگون نیست؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode