گنجور

 
صائب تبریزی

وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست

جبهه را چون خشت بر خاک در میخانه بست

با سیه چشمان نمی جوشد دل مجنون ما

داغ خونها خورد تا خود را بر این دیوانه بست

وعده بوس آرزوی تشنه را در خواب کرد

دیده این طفل را شیرینی افسانه بست

گر ملایم بگذری از مشهد ما عیب نیست

شمع نخل موم بهر ماتم پروانه نیست

چون نپیچاند به افسون دست گستاخ مرا؟

زلف طراری که بتواند زبان شانه نیست

خاک ما از عافیت آباد خاموشان بود

حرف نتوان بر لب ما چون لب پیمانه بست

می کنی منع سرشک از دیده خونبار من

جز تو ای مژگان که در بر روی صاحبخانه بست؟

محتسب دست تعدی گر چنین سازد دراز

در گلوی شیشه خواهد سبحه صد دانه بست

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه