گنجور

 
صائب تبریزی

محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست

بشکند دستی که دست مردم افتاده بست!

عکس خود را دید در می زاهد کوتاه بین

تهمت آلوده دامانی به جام باده بست

آب خضر و باده روشن ز یک سرچشمه اند

چشم بست از زندگی هرکس که چشم از باده بست

سرو را خم کرد بار آشیان قمریان

بار خود نتوان به دوش مردم آزاده بست

ذوق رسوایی گرفت اوجی که زهد مرده دل

سنگ طفلان را به جای مهر در سجاده بست

همت از افتادگی بستان که حسن خیره چشم

دست عالم را به زلف پیش پا افتاده است

وصل لیلی از ره آوارگی نزدیک بود

دشت در گمراهی مجنون کمر از جاده بست

از صراط المستقیم عشق پا بیرون منه

شد بیابان مرگ صائب هر که چشم از جاده بست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه