گنجور

 
صائب تبریزی

چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست

رنگ زرد آفتاب از آتش سودای اوست

از علم غافل نگردد لشکری در کارزار

فتنه روی زمین را چشم بر بالای اوست

آن که کوه صبر ما را سر به صحرا داده است

کوه طور از وحشیان دامن صحرای اوست

آرزو در دل، نگه در چشم سوزد خلق را

از حیا نوری که در آیینه سیمای اوست

هست دیوان قیامت را اگر بسم اللهی

پیش ارباب بصیرت، قامت رعنای اوست

آن که ما را سر به صحرا داده چون موج سراب

در لباس شبروان آب خضر جویای ماست

عشق هیهات است گردد جمع صائب با خرد

هر سری کز عقل خالی شد پر از سودای اوست

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه