گنجور

 
سعدی

حکایت کنند از بزرگان دین

حقیقت شناسان عین الیقین

که صاحبدلی بر پلنگی نشست

همی راند رهوار و ماری به دست

یکی گفتش: ای مرد راه خدای

بدین ره که رفتی مرا ره نمای

چه کردی که درنده رام تو شد

نگین سعادت به نام تو شد؟

بگفت ار پلنگم زبون است و مار

وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار

تو هم گردن از حکم داور مپیچ

که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ

چو حاکم به فرمان داور بود

خدایش نگهبان و یاور بود

محال است چون دوست دارد تو را

که در دست دشمن گذارد تو را

ره این است، روی از طریقت متاب

بنه گام و کامی که داری بیاب

نصیحت کسی سودمند آیدش

که گفتار سعدی پسند آیدش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۶ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بخش ۶ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش