گنجور

 
رودکی

مُرد مرادی نه همانا که مُرد

مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد

جان گرامی به پدر باز داد

کالبد تیره به مادر سپرد

آنِ مَلِک با مَلِکی رفت باز

زنده کنون شد که تو گویی بِمُرد

کاه نَبُد او که به بادی پرید

آب نَبُد او که به سرما فِسُرد

شانه نبود او که به مویی شکست

دانه نبود او که زمینش فشرد

گنج زری بود در این خاکدان

کاو دو جهان را به جوی می‌شمرد

قالب خاکی سوی خاکی فکند

جان و خِرَد سوی سماوات برد

جان دوم را که ندانند خلق

مِصقَله‌ای کرد و به جانان سپرد

صاف بُد آمیخته با دُرد می

بر سر خُم رفت و جدا شد ز دُرد

در سفر افتند به هم ای عزیز

مَروزی و رازی و رومی و کُرد

خانهٔ خود باز رَوَد هر یکی

اطلس کی باشد همتای بُرد

خامُش کن چون نُقَط ایرا مَلِک

نام تو از دفتر گفتن سِتُرد

 
 
 
شمارهٔ ۳۲ - در رثای ابوالحسن مرادی به خوانش دریا قلیلی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

همین شعر » بیت ۱

مُرد مرادی نه همانا که مُرد

مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد

مولانا

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

فرخی سیستانی

بوسه ای از دوست ببردم به نرد

نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد

سرخی رخساره آن ماهروی

بر دو رخ من دو گل افکند زرد

گاه بخایید همی پشت دست

[...]

منوچهری

همتش از چرخ همی‌بگذرد

رایش در غیب همی‌بنگرد

هیبت او چنگل شیران درد

دولت او سعد ابد پرورد

مسعود سعد سلمان

بوالفرج ای خواجه آزادمرد

هجر و وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

سخت بدردم ز دل سخت گرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

عشق ترا خرد نباید شمرد

عشق بزرگان نبود کار خرد

بار تو هرکس نتواند کشید

خار تو هر پای نیارد سپرد

جز به غنیمت نشمارم غمت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه