بخش ۱۴۰ - مؤمن یزدی
اسمش حسین و ازفضلای زمان خود بوده. در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده. مدتها به تصفیه و تزکیهٔ نفس اشتغال داشته، آخر لوای سفر عقبی افراشته، بر عالم فانی دامن افشاند و این رباعیات در عالم از او یادگار مانده:
مِنْرباعیّاتِهِ
نتوان به خدا رسید از علم کتاب
حجت نبرد راه به اقلیم صواب
در وادی معرفت براهین حکیم
چون جادههاست در چراگاه دواب
٭٭٭
فعلِ بد ما چو قّصهٔ بوالعجب است
روز همه در فکرت این قصه شب است
تهمت نشتوان به قدرتِ ناقص کرد
حق هم نتوان گفت که ترکِ ادب است
٭٭٭
مؤمن به بدی نیست کسی مانندت
این طرفه که خلق نیک میخوانندت
یک چند چنان بدی که خود میدانی
یک چند چنان باش که میدانندت
٭٭٭
در پهلوی دل وثاقم از ناله پُر است
جانم ز تب ولبم ز تبخاله پر است
از دیدهٔ خونبار که چشمش مرساد
دامان و کنارم ز گلِ لاله پر است
٭٭٭
ما حرص به نیروی قناعت شکنیم
وندر دل خلق خارِ منّت شکنیم
پا بر سر تاج کیقبادی ننهیم
آنجا که کُله گوشهٔ همت شکنیم
٭٭٭
دل چیست درون سینه سوزی و تفی
تن چیست غم و رنج و بلا را هدفی
القصه به قصد جان ما بسته صفی
مرگ از طرفی وزندگی از طرفی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.