گنجور

 
رهی معیری

من نگویم ترک آیین مروت کن ولی

این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند

تار و پودش را ز کین‌توزی همی‌خواهند سوخت

هرکه همچون شمع بزم دیگران روشن کند

گفت با صاحبدلی مردی که بهمان در نهفت

قصد دارد تا به تیغت سر جدا از تن کند

نیک‌مردش گفت باور نایدم این گفته ز آنک

من به او نیکی نکردم تا بدی با من کند

می‌کنند از دشمنی نادوستان با دوستان

آنچه آتش با گیاه و برق با خرمن کند

دور شو زین مردم نااهل دور از مردمی

دیو گردد هرکه آمیزش به اهریمن کند

منزلت خواهی مکان در کنج تنهایی گزین

گنج گوهر بین که در ویرانه‌ها مسکن کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطعهٔ ۸ - پاداش نیکی به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

تا همی فرمان داور خاک را ساکن کند

تا همی تقدیر یزدان چرخ را گردان کند

انوری

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ

هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد

اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند

صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من

[...]

جامی

هر شبی آهم حریم سدره را روشن کند

شاخ طوبی را درخت وادی ایمن کند

شد پریشان کار من از فکر آن نامهربان

مهربانی کو که اکنون فکر کار من کند

شد تنش ز آسیب تار و پود پیراهن فگار

[...]

صائب تبریزی

کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟

کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

چشم بینا شهپر پرواز باشد روح را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه