بود هر درد را درمان شکی نیست
ولی دردا که درد من یکی نیست
به راه عشق رو گر مرد راهی
کز این به سالکان را مسلکی نیست
به هر تارک بود آن خاک در تاج
ولی این تاج بر هر تارکی نیست
به قتل من چه حاجت ناوک آن
که تیر غمزه کم از ناوکی نیست
خوشم با مجلس مستان که آنجا
بزرگی را جدل با کوچکی نیست
رفیق از غم به صورت کو چه پیر است
به دل کودکتر از وی کودکی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که غم در هر دو عالم جز یکی نیست
یقینست آنچه میگویم شکی نیست
جهان از بهر یکتن نیست تنها
یقین میدان درینمعنی شکی نیست
مپنداری که هر جا هست تاجی
ز بهر آن مهیا تارکی نیست
سلامت با قناعت توأمانند
[...]
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست
یقین داند که هستی جز یکی نیست
حقیقت در دو عالم جز یکی نیست
یکی هست و در آن مأوا شکی نیست
مؤثر در وجود الا یکی نیست
درین حرف شگرف اصلا شکی نیست
ولی جز زیرکان این را ندانند
دریغا زیر گردون زیرکی نیست
جمال اوست تابان ور نه بردن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.