گنجور

 
اوحدی

به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی

ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی

که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی

برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو

بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی

ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت

چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی

خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی

سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی

دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری

که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟

صنما،ز دیدهٔ مرحمت به سرشک دیدهٔ من نگر

گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی

به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی

که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی

همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو

تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی

ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی

چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر

ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو

[...]

ابن حسام خوسفی

بت گلعذار اگر ز ره کرمی به ما گذری کنی

چه شود به جانب ما اگر به کرشمه‌ای نظری کنی

نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی

به وصال صبح رخ چو روز، شب هجر ما سحری کنی

چو به نزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود

[...]

جامی

چه عجب بود ز تو ای پسر که به حال ما نظری کنی

ز سر صفا قدمی نهی به ره وفا گذری کنی

توهمی روی و من از عقب به فغان که ازسرمرحمت

چو رسد به گوش تو آن صدا به سوی قفانظری کنی

چه جفا ازان بترم بود که کنی وفا به دگر کسان

[...]

فیض کاشانی

بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی

بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی

نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم

چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی

ز برای هر که می‌نگرم همه مهری و وفا و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه