گنجور

 
اوحدی

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه

کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه

گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم ترا

در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه

از ما تو دل می‌خواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو

جان می‌دهیم و هم‌چنان از ما دلت خشنود نه

تا روی خویش از چشم من پوشیده‌ای، ای مهربان

از چشم من بی‌روی تو جز خون دل پالود؟ نه

از من ندیدی جز وفا، با من نکردی جز جفا

شرع این اجازت کرد؟ لا عقل این سخن فرمود؟ نه

از آتش سوزان دل دودم به سر بر می‌شود

ای ذوق حلوای لبت بی‌آتش و بی‌دود نه

تا لاف عشقت می‌زنند آشفته حالان جهان

چون اوحدی در عشق تو آشفته حالی بود؟ نه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

از خوی تند و سرکشت کس ایمن و خشنود نه

صد بار رنجیدی ز ما ما را گناهی بود؟ نه

عاشق منافق می‌شود از غمزه غماز تو

صد فتنه انگیزی دمی قصدت زیان و سود نه

حسنت نمک‌ها ریخته عشقت جگرها سوخته

[...]

آذر بیگدلی

جان اسیران سوختی، از کس برآمد دود؟ نه!

خون غریبان ریختی، دستت به خون آلود؟ نه!

هر کس میان گفتگو، شد درد خود را چاره جو؛

منهم غم خود پیش او، میگویم، اما زود، نه!

سهل است، ای نامهربان، با ما نباشی سرگران؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه