گنجور

 
اوحدی

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته

مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته

به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی

ز دست من سر زلف تو رایگان رفته

همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده

مدام زلف تو با فتنه هم عنان رفته

گل از شکایت آن جورها که روی تو کرد

هزار بار بنزدیکت باغبان رفته

ز دست زلف سیاه تو تا توان خواری

بدین شکستهٔ مسکین ناتوان رفته

به آب دیده بگریم ز هجرت آن روزی

که مرده باشم و خاک در استخوان رفته

چگونه راز دل اوحدی توان پوشید؟

حدیثش از دهن و تیرش از کمان رفته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

دلم گداخته غم وز تنم توان رفته

ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته

نشاط روز جوانی به بر نمی آید

که همچو تیر بجست از خم کمان رفته

خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید

[...]

کلیم

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته

دعا اثر نکند گر بآسمان رفته

دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید

کمر کجاست که یکباره از میان رفته

دل شکفته نماندست در جهان ور هست

[...]

صائب تبریزی

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته

همای از سر این مشت استخوان رفته

دو دولت است که یکبار آرزو دارم

تو در کنار من و شرم از میان رفته

به نوبهار چنان غره ای که پنداری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه