گنجور

 
اوحدی

بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن

آب این جا تیره شد، جای دگر باید شدن

وحشت آباد است این، زین جا سبک بیرون رویم

گر به پهلو گشت باید ور به سر باید شدن

چون نمی‌بینیم از آن آرام جان این جا اثر

با نثار اشک خونین بر اثر باید شدن

یاد نقش روی آن گل چهره چون همراه ماست

سهل باشد گر به روی خاربر باید شدن

من در آن بندم که: تدبیری بسازم راه را

عقل می‌گوید که: نه، نه، زودتر باید شدن

اندر آن دریای جان خرمهره چیدن، چند؟ چند؟

خود چو غواصم به دریایی گهر باید شدن

اصفهان ز اقلیم چارم آسمان چارمست

سوی او عیسی‌صفت بی‌پا و سر باید شدن

نیست این‌جا از بزرگان ناظری بر حال من

بعد ازینم پیش آن اهل نظر باید شدن

اوحدی، چون جان بر آمد، پر جگر خواری مکن

در پی کام دل خود بی‌جگر باید شدن

پر بریزد مرغ اگر بر خاک ایشان بگذرد

گر تو مرغ زیرکی بی‌بال و پر باید شدن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیض کاشانی

تیره شد در چشمم از دنیا بدر باید شدن

تنگ شد جا بر دلم جای دگر باید شدن

عقدهٔ دنیا زبال مرغ جان باید گشود

سوی فردوس برین با بال و پر باید شدن

پای تن بگذار و با بال روان پرواز کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه