تخت شاهی دارد آن ترک ختن
کی کند رغبت به درویشی چو من؟
جان من چون پر شد از سودای او
بعد ازین جانم نگنجد در بدن
پای او بودی جهان را سجدهگاه
گر چنین سروی برستی از چمن
بیرخش روزی نمیبیند دلم
بیلبش کامی نمییابد دهن
گر نبودی چهرهٔ او در نقاب
عذر من روشن شدی بر مرد و زن
جمله او باشم، چو بنشینم به فکر
نام او گویم، چو آیم در سخن
بیخیال او نبودم در قبا
بیوفای او نباشم در کفن
او به رعنایی چنان بر کرده سر
من به تنهایی چنین در داده تن
در غم او،اوحدی، فریاد کن
اوحدی را عشق او بنیاد کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و آرزوی شاعر به معشوقی خاص است. شاعر به زیبایی و جذبهی معشوق اشاره میکند و میگوید که جانش از عشق او پر شده و دیگر در بدنش نمیگنجد. او معشوق را محور جهان خود میداند و بدون حضور او احساس ناراحتی و کمبودی میکند. شاعر همچنین به تمایز و ویژگیهای منحصر به فرد معشوق اشاره کرده و اعلام میکند که عشق او به زندگیاش معنا میبخشد. در نهایت، شاعر از دیگران میخواهد که در غم و عشق اوحدی، عشق را بنیاد کنند.
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا از سرزمین ختنه که تخت و سلطنت دارد، چه نیازی به زندگی ساده و درویشی همچون من دارد؟
هوش مصنوعی: وقتی دل من پر از عشق او شد، دیگر جانم در این بدن نمیگنجد.
هوش مصنوعی: اگر چنین درختی از گلزار وجود میداشت، زمین برای پای او سجده میکرد.
هوش مصنوعی: دل من بدون دیدن چهرهات هیچ روزی را نمیبیند و بدون لبهای تو، هیچ لذتی به دست نمیآورد.
هوش مصنوعی: اگر چهرهٔ او در پرده نبود، دلیل من برای عذرخواهی بر مردان و زنان آشکار میشد.
هوش مصنوعی: هرچه هستم، به خاطر اوست و وقتی که در فکرش فرو میروم، نام او را بر زبان میآورم و وقتی که صحبت میکنم، از او سخن میگویم.
هوش مصنوعی: من از یاد او غافل نیستم، حتی در لباس بیوفاییاش در هنگام مرگ هم او را فراموش نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: او با زیباییاش تمام حواس من را به خود مشغول کرده و به تنهایی من، اینقدر درگیر او شدم.
هوش مصنوعی: در اندوه او، ای اوحدی، فریاد بزن و عشق او را پایهگذار قرار بده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کشتیی بر آب و کشتیبانش باد
رفتن اندر وادیی یکسان نهاد
نه خله باید، نه باد انگیختن
نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن
چرخ پنداری بخواهد شیفتن
زان همی پوشد لباس پر دَرَن
شاخ را بنگر چو پشت دل شده
برگ را بنگر چو روی ممتحن
ابر آشفته برآمد وز دمن
[...]
این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن
دوستان را بند گردان از وفا
ورنه باری از جفا دشمن من
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن
بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن
[...]
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.