گنجور

 
اوحدی

از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن

با شیر شد در حلق دل، با جان برون آید ز تن

ترک کله داری، شبی، کرد این،مپرسیدم، که شد

سر سویدای دلم سودای آن ترک ختن

در دل نهادم مهر او و آن دل روان دادم بدو

زیرا که گر در جان نهم، جانم نگنجد در بدن

زان چهره چون یاد آورم،در گور، بعد از سالها

اشکم برویاند علف، آهم بسوزاند کفن

من می‌توانم جان خود در پای او کردن ولی

چون من بکلی او شدم،خود چون توان گفت او و من؟

ما را سپر کردن چه سود؟ اینجا، که دست عشق او

بر سینه زخمی میزند کان را نبیند پیرهن

بر سرو قدش زلف را، دل دید و با وی گفت: هی!

از بوسه دزدی توبه کن، کین جا درختست و رسن

گوید که: «سن سن» ترک من، چون گویمش نامهربان

ور مهربان میخوانمش اینرا نمیگوید که: «سن»

گفتا: بخواهم کشتنت روزی، چو گفتم: خون بها؟

بنمود روی خود که: هان! گفتم: زهی وجه حسن!

هر ساعتی شکر به من ز آن پسته من من می‌دهد

گر نیست ساحر؟ چون دهد از پسته‌ای شکر به من؟

ای باغبان، گر باغ را آرایشی داری هوس

شمشماد را بر کن زبن وین سرو بنشان در چمن

ای باد، اگر در قتل من سعیی کند، با او بگوی:

ما رخ نپیچانیده‌ایم، ار ناوکی داری، بزن

دی عزم دل برداشتن کردم، غمش گفت: اوحدی

نتوان که دل زوبر کنی، تن درده و جانی بکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

گلبن نوان اندر چمن عریان چو پیش بت شمن

نه یاسمین و نه سمن نه سوسن و نه نسترن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
امیر معزی

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من

تا یک زمان زاری‌ کنم بر رَبع ‌و اَطلال و دِمَن

رَبع از دلم پرخون‌ کنم خاک دمن‌ گلگون کنم

اطلال را جیحون ‌کنم از آب چشم خویشتن

از روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی

[...]

نصرالله منشی

از غرب سوی شرق زن بد خواه را بر فرق زن

بر فرق او چون برق زن مگذار ازو نام و نشان»

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نصرالله منشی
ظهیری سمرقندی

هایل هیونی تیز دو، اندک خور بسیار رو

از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن

هامون گذاری کوه وش، دل بر تحمل کرده خوش

تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن

چون باد و چون آب روان در دشت و در وادی دوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه