گنجور

 
اوحدی

درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم

با مایهٔ عشق تو آن نه باد و نه اینم

چشم همه آفاق به دیدار تو بینند

تا پردهٔ ز رخ برنکنی هیچ نبینم

تحصیل تو مقدور و من آسوده روا نیست

از خرمن اقبال چرا خوشه نچینم؟

اندیشهٔ مستوری و دین داشتنم بود

سودای تو نگذاشت که مستور نشینم

از گنج وصالت به سعادت برسد زود

گر خاتم لعل تو شود ملک نگینم

تا ماه تشبه به رخت کرد ز خوبی

با ماه به پیکارم و با مهر به کینم

گر نور تو در خلق نبینم ز دو گیتی

هم گوش فروبندم و هم گوشه نشینم

پایی به کرم بررخ من نیز همی نه

کندر سر کویت نه کم از خاک زمینم

چون اوحدی از وصل به شاهی برسم زود

گر خاتم لعل توشود ملک یمینم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم

در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است

بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد

[...]

جامی

خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم

تا روز چراغی بنهم روی تو بینم

باشد به کمان خانه ابروی توام چشم

چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم

گاهی به تصور ز لبت بوسه ربایم

[...]

میرزاده عشقی

من دشمن دین نیستم، اینگونه نبینم

من حامی دینم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه