گنجور

 
اوحدی

عیب من نیست که در عشق تو تیمار کشم

بار بر گردن من چون تو نهی بار کشم

بر سر خاک درت گر بودم راه شبی

سرمه‌وارش همه در دیدهٔ بیدار کشم

دلم آن نیست که من بعد به کاری آید

مگرش من به تمنای تو در کار کشم

به دهان تو، که از وی شکر اندر تنگست

اگرم دست دهد قند به خروار کشم

هر که گل چیند از خار نباید نالید

من که دل بر تو نهم جور به ناچار کشم

با سر زلف تو خود دست درازی نه رواست

به ازآن نیست که پایم به مقدار کشم؟

اوحدی، قصهٔ بیگانه بر یار برند

من به پیش که برم، جور که از یار کشم؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

من که از داغ جنون ساغر سرشار کشم

خاک بر فرقم اگر منت دستار کشم

روی در دامن صحرای جنون می آرم

چند بنشینم و خط بر رخ دیوار کشم؟

مردمی مردمک چشم جهان بین من است

[...]

طبیب اصفهانی

بهتر آنست که پا از سر بازار کشم

تا بکی دردسر از بار خریدار کشم

رفته در پای دلم خاری و افغان که مرا

نیست آندست که از پای دل آن خار کشم

کرده ای بر ستمم عادت از آن می ترسم

[...]

صغیر اصفهانی

گر من از هر دو جهان دست بیکبار کشم

کافرم پای اگر از طلب یار کشم

بیکی غمزه تلافی شود از جانب یار

گر هزاران ستم از جانب اغیار کشم

من از آندم که شدم عاشق گل دامن عزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه