مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش
ناگاه در کمند تو رفتم به پای خویش
صدبار گفتهام دل خود را بدین هوس:
کای دل به قتل خویشتنی رهنمای خویش
وقتی علاج مردم بیمار کردمی
اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش
باشد بجای خویش اگرم سرزنش کنی
تا پیش ازین چرا ننشستم بجای خویش؟
پیش تو نیست روی سخن گفتنم، مگر
بر دست قاصدی بفرستم دعای خویش
گو: بوسهای بده، لبت ار میکشد مرا
باری گرفته باشم ازو خون بهای خویش
ای اوحدی، چو همت او بر هلاک تست
شرط آن بود که سعی کنی در فنای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از یک مرد است که از حالتی درونی و سردرگم صحبت میکند. او به عشقش میبالد و از خود و دلی که به خاطر همین عشق آسیب دیده، انتقاد میکند. او به این نتیجه میرسد که با وجود تلاش برای کمک به دیگران و درمان آنها، اکنون خودش به مشکلات روحی دچار شده است. شاعر به سرزنش خود میپردازد به خاطر این که تا به حال نتوانسته در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد و احساس میکند که نیازی به بیان احساساتش ندارد و باید آنها را از طریق ارسال دعایی به معشوقش منتقل کند. او همچنین اشاره میکند که اگرچه ممکن است کشیده شود اما باید به خاطر عشقش تحمل کند. در انتها، به نکتهای اشاره میکند که برای رسیدن به عشق واقعی، باید خود را فراموش کند.
هوش مصنوعی: مردی باهوش بودم و به طور ناگهانی در دام تو افتادم و به دنبال خودم رفتم.
هوش مصنوعی: بارها به دل خود گفتهام که ای دل، این آرزو به خودت آسیب میزند.
هوش مصنوعی: زمانی که به درمان مردم بیمار پرداختم، اکنون به حالت و وضعیتی رسیدهام که نمیدانم چه چیزی برای خودم دارویی است.
هوش مصنوعی: اگر تو از من انتقاد کنی و مرا به خاطر اینکه در جایگاه خود ننشستهام سرزنش کنی، بگذار باشد؛ اما چرا قبلاً این کار را نکردی؟
هوش مصنوعی: وقتی پیش تو هستم، نمیتوانم به راحتی حرف بزنم، فقط میتوانم دعای خود را از طریق یک پیامرسان به تو برسانم.
هوش مصنوعی: بگو که یک بوسه به من بده، اگر لبهای تو مرا به خود جلب میکند، پس من باید از او (هستی یا عشق) بهایی برای خودم بپردازم.
هوش مصنوعی: ای اوحدی، وقتی عزم او برای نابودی تو وجود دارد، باید تلاش کنی تا خود را نابود کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
[...]
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش
باشد بجای خود که نباشد بجای خویش
هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع
عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش
دانا درین مقام گرش دسترس بود
[...]
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
[...]
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.