گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
ای بس که بیخبر بدوی در قفای خویش
ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد
دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش
منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین
تا نازنین دلت نشود مبتلای خویش
معذور دار، اگر قمرت گفتهام، که من
مستم، حدیث مست نباشد بجای خویش
ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنا
بیگانگی چنین مکن، ای آشنای خویش
یک روز پیرهن ز فراقت قبا کنم
وانگه به قاصدان تو بخشم قبای خویش
چون گشت اوحدی ز دل و جان گدای تو
ای محتشم، نگاه کن اندر گدای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و تمنای وصال است. شاعر در آن به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و از بیخبری و نادانی خود در برابر جمال او سخن میگوید. او از محبوب میخواهد که در آینهٔ دلش ننگرد و خود را مبتلا به عشق نکند. شاعر با اشاره به داستان عشق و مستی، از محبوب خواسته که او را به یاد آورد و بیگانگی را از رابطهشان دور کند. در پایان، شاعر به حالت گدایی و نیازش به محبوب اشاره میکند و از او میخواهد که نگاهی به گدای عشقش داشته باشد. شعر به زیبایی احوالات عاشق و ارتباط عمیق او با محبوبش را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر روزی در آینه به خودت نگاه کنی، متوجه میشوی که چقدر از واقعیات خودت بیخبر هستی و در پی چیزهایی هستی که در واقع دیگران نسبت به تو میبینند.
هوش مصنوعی: ما زبانمان از توصیف و ستایش تو باز مانده و بیصدا شده است. بنابراین ما در سکوت و انتظار هستیم تا تو خود از بزرگواریت و صفات نیکویت سخن بگویی.
هوش مصنوعی: به در آب و آینه نگاه نکن! از این لحظه به بعد مبادا دل نازنینت به عشق خودت گرفتار شود.
هوش مصنوعی: اجازه بده عذرخواهی کنم اگر دربارهی تو چیزی گفتهام، زیرا حال من خوب نیست و صحبت دربارهی مستی در جای خودش نیست.
هوش مصنوعی: تو به ما از هر دو جهان نزدیک و آشنا هستی، اما اینگونه ما را غریب و بیگانه نکن، ای کسی که با ما آشنا هستی.
هوش مصنوعی: یک روز برای یاد تو لباس خود را ترک میکنم و سپس لباس خود را به پیامآورانت میسپارم.
هوش مصنوعی: وقتی اوحدی بهطور کامل عاشق و دلبستهی تو شده است، ای بزرگوار، به گدای خودت نگاه کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
[...]
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش
باشد بجای خود که نباشد بجای خویش
هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع
عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش
دانا درین مقام گرش دسترس بود
[...]
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
[...]
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.