گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
ای باد صبحدم، برسان خدمت منش
آن کو دلیل گشت دلم را به عشق او
خون من شکستهٔ بیدل به گردنش
گر خون دیدها به گریبان رسد مرا
آن نیستم که دست بدارم ز دامنش
دانم که باد را بر او خود گذار نیست
ترسم که: آفتاب ببیند ز روزنش
گر جز به دوست باز کند دیده اوحدی
چون دیدهای باز بدوزم به سوزنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر عاشقانه، شاعر به عشق و دلباختگیاش اشاره میکند و احساسات عمیق خود را نسبت به محبوبش بیان میکند. او از دستهایش صحبت میکند که اگر به دور گردن محبوبش بیفتد، کسی نمیتواند او را سرزنش کند. دلش به خاطر غم محبوبش داغ است و از دوری او رنج میبرد. شاعر امید دارد که باد صبحگاهی نامهاش را به محبوب برساند و همچنین دلیلی برای عشق خود را میجوید. او به وضوح بیان میکند که هیچگاه از محبوبش دست نخواهد کشید، حتی اگر مصیبتهایی به سراغش بیاید. در نهایت، شاعر به سکوت و عدم تواناییاش برای نشان دادن درد عاشقیاش اشاره میکند و این احساسات را با زیبایی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: اگر دستانم را مانند زلف او به دور گردنش بپیچم، هیچکس نمیتواند به این میزان مرا سرزنش کند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم او داغی پیدا کرده است و این در حالی است که آن شخص از این غم من بیخبر و در آرامش به سر میبرد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به او نزدیک شوم و دستش را ببوسم. ای باد صبحگاهی، پیام مرا به او برسان.
هوش مصنوعی: کسی که باعث شده دل من به عشق او پر از درد و شکسته شود، هم اکنون دور از من است و من بابت این احساساتم رنج میبرم.
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم به گریبانم برسد، من از دامن او دست نخواهم کشید.
هوش مصنوعی: میدانم که باد نمیتواند بر او تأثیر بگذارد، اما نگرانم که آفتاب از روزنهاش او را ببیند.
هوش مصنوعی: اگر چشم اوحدی جز به دوست باز شود، من هم چشمانم را به سوزن دوزی میزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.