یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز
چون پیش او ز جور بنالی و نشنود
درمانت آن بود که بر آری خروش باز
هر گه که پیش دوست مجال سخن بود
رمزی سبک در افکن و میشو خموش باز
ای باد صبح، اگر بر آن بت گذر کنی
گو: آتشم منه، که در آیم به جوش باز
حیران از آن جمال چنانم که بعد ازین
گر زهر میدهی نشناسم ز نوش باز
گفتی به دل که: صبر کن، او بیقرار شد
دل را خوشست با سخنانت به گوش باز
خواهم بر آستان تو یک شب نهاد سر
آن امشبست گر نبرندم به دوش باز
چون سعی ما به صومعه سودی نمیکند
زین پس طواف ما و در میفروش باز
گر اوحدی به هوش نیاید شگفت نیست
مست غم تو دیرتر آید به هوش باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از احساس دلشکستگی و ناامیدی است. شاعر به چالشهای عشق و عدم توجه معشوق اشاره میکند و میگوید که اگر معشوق به سخنانش گوش ندهد، عیبی ندارد و او باید دوباره تلاش کند. همچنین، از سرشت انسان و عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند و تأکید میکند که حتی اگر دچار درد و رنج شود، باز هم به عشقش ادامه میدهد. در نهایت، شاعر به ناامیدی و بیحالی اشاره میکند و میگوید که اگر عشق اینچنین باشد، از این پس باید در با میخانه گشت و طواف کرد.
هوش مصنوعی: اگر یار به سخنان تو توجهی نکند، اشکالی ندارد، ای دل ضعيف، تلاش خودت را ادامه بده.
هوش مصنوعی: وقتی نزد او از ظلم و ستم شکایت میکنی و او صدایت را نمیشنود، درمان تو این است که دوباره با صدا و قوت فریاد بزنی.
هوش مصنوعی: هر بار که فرصتی برای گفتگو با دوستت پیش میآید، به آرامی نکتهای را بیان کن و سپس سکوت کن و از صحبت کردن بیشتر بپرهیز.
هوش مصنوعی: ای باد صبح، اگر به آن معشوق برسی، بگو: مرا خاموش کن، وگرنه دوباره در آتش عشق شعلهور میشوم.
هوش مصنوعی: مجذوب زیبایی تو هستم به حدی که اگر بعد از این، زهر بنوشانید، نمیتوانم آن را از شراب تشخیص دهم.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که صبر کن، اما او به شدت بیتاب شد. دل با حرفهای تو خوشحال است و آماده شنیدن است.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که یک شب سر خود را بر درگاه تو بگذارم و این شب را میخواهم، حتی اگر مرا دوباره به دوش ببرند.
هوش مصنوعی: چون تلاش ما در راه معنویتی که به دنبال آن هستیم نتیجه نمیدهد، پس دیگر به دور چرخیدن در مکانهای مذهبی و رفتن به میخانه ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: اگر اوحدی به حواس خود برنگردد، جای تعجب ندارد که حالت نشئهوار غم تو نیز دیرتر به او بیاید و او را به هوش آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
افکند گل ز چهره خود روی پوش باز
وز بلبلان خسته برآمد خروش باز
آن را که در ازل خرد و هوش برده اند
تا بامداد حشر نیاید به هوش باز
شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.