گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

باز پیوند، که دوری به نهایت برسید

چارهٔ درد دلم کن، که به غایت برسید

هیچ بر من نکنی چشم عنایت از خشم

تا دگر بار به گوشت چه حکایت برسید؟

رحمتی کن، که ز هجران تو حال دل من

قصه‌ای شد، که به هر شهر و ولایت برسید

جان همی دادم اگر زانکه خیال تو نه زود

یاد می‌داد دل من که عنایت برسید

خط سبز تو مرا در خطر انداخته بود

بوی آن زلف سیاهم به حمایت برسید

خبرت نیست که در عشق تو از دشمن و دوست

بر من خسته چه بیداد و جنایت برسید؟

اوحدی راز دل خویش بپوشید ولی

همه آفاق حدیثش به روایت برسید

 
sunny dark_mode