گنجور

 
اوحدی

هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید

به سرش سایهٔ اقبال و ظفر باز آید

کور اگر خاک سر کوی تو درد دیده کشد

هیچ شک نیست که نورش به بصر باز آید

کافر، از بهر چنین بت که تویی؛ نیست عجب

کز پرستیدن خورشید و قمر باز آید

هر که دیدار ترا دید و سفر کرد از شهر

هیچ سودش نکند تا ز سفر باز آید

آفتاب از سر هر کوچه که بیند رویت

شرمش آید که بدان کوچه دگر بازآید

عاشقی را که برانند ز پیشت به قفا

راستی بی‌قدمست ار نه به سر باز آید

نه هوای لب و چشم تو مرا صید تو کرد

طفل باشد که به بادام و شکر باز آید

بیدلی را که ز پیوند رخت منع کنند

در چه بندد دل خویش؟ از تو اگر باز آید

زین جهان اوحدی ار رخت بقا دربندد

زان جهانش، چو بپرسی تو خبر، باز آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

به سر من اگر آن طرفه پسر باز آید

عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آید

زو نبودم به نظر قانع و می کردم ناز

کار من کاش کنون هم به نظر باز آید

ماه من رفت که از حسن به شکلی دگر است

[...]

امیر شاهی

باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید

عالمی را هوس رفته ز سر باز آید

گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل

زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید

گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ

[...]

شاهدی

عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید

دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید

دل و جان را بفرستیم به استقبالش

چون مه چارده ما ز سفر باز آید

دیده روشن شود از رایحه پیرهنش

[...]

صائب تبریزی

بی خبر از در من یار مگر باز آید

ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟

در تماشای تو از کار دل خونشده ام

نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید

زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان

[...]

ادیب الممالک

هر زمان غره شوال ز در بازآید

فال نیکی است که از دور قمر بازآید

عید باز آمد و ماه رمضان رفت ولیک

آمده باز رود رفته ز در بازآید

عادت روزه بر این است که چون شد به سفر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه