گنجور

 
اوحدی

در بند غم عشق تو بسیار کسانند

تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند

در خاک به امید تو خلقیست نشسته

یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند؟

عشاق تو در پیش گرفتند بیابان

کان طایفه ده را پس ازین هیچ کسانند

کو محرم رازی؟ که اسیران محبت

حالی بنویسند و سلامی برسانند

با محتسب شهر بگویید که: امشب

دستار نگه‌دار، که بیرون عسسانند

ای دانهٔ در، عشق تو دریاست ولیکن

افسوس ! که نزدیک کنار تو خسانند

شاید که ز مصرت به هوس مرد بیاید

خود مردم این شهر مگر بی‌هوسانند

با جور رقیبان ز لبت کام که یابد؟

من ترک بگفتم که عسل را مگسانند

ای اوحدی، از لاشهٔ لنگ تو چه خیزد؟

کندر طلب او همه تازی فرسانند

افسوس! که در پای تو این تندسواران

بسیار دویدند و همان باز پسانند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

این جا شکری هست که چندین مگسانند

یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

[...]

کمال خجندی

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند

غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند

گره لب از بی سببی نیست بسی خال

آنجا شکری هست که چندین مگسانند

پروازگه کوی تو دارند تمنا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گرد عسلی لعل تو مور و مگسانند

یا خط نظر بند به صاحب هوسانند

ما هیچکسان جز تو کس ای عشق نداریم ‏

این طایفه را از چه نپرسی چه کسانند

لیلا تو به محمل درو مجنون تو عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه