گنجور

 
اوحدی

نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند

وگر به جان طلبم بوسه‌ای رهانه کند

به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک

هر آنگهی که سر زلف را به شانه کند

ز چشم من پس ازین گر چنین رود سیلاب

درین دیار کسی را مهل که خانه کند

به وقت مرگ وصیت کنم رفیقی را

که گور من هم از آن خاک آستانه کند

به زلف او دلم از بهر خال شد بسته

که مرغ میل به دام از برای دانه کند

زمانه مایهٔ بیداد بود و طرهٔ او

بدان رسید که بیداد بر زمانه کند

به شیوه گوشهٔ چشمش چو ناوک اندازد

ز گوشهٔ جگر اوحدی نشانه کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

کسی که او نظر مهر در زمانه کند

چنان سزد که همه کار عاقلانه کند

هر آنچه خاطر موری ازو بیازارد

اگر چه آب حیاتست از آن کرانه کند

قناعتست و مروت نشان آزادی

[...]

عرفی

مقیم کعبه که عیب شرابخانه کند

به این بهانه حدیث می مغانه کند

دلم چکونه نتازد به صیدگاه کسی

که شوق ناوک او کار تازیانه کند

ستم فروش درآ، در زمانه، باک مدار

[...]

صامت بروجردی

اراده داشت که آن نامه را بهانه کند

به کوفه نزد پدر قاصدی روانه کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه